زیارت عاشورا ‌.لالااتاتا چند داستان برای اثبات وجود خدا
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان انوار1 و آدرس anwar1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها درگرفت.

آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید

آرایشگرگفت:من باور نمی کنم که خدا وجود دارد…

مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.

آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.

مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند.

برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد . . .

 

 

 

*** ابوالحسن علی بن میثم از متکلمین امامیه نسبش منتهی به میثم تمار میشود . در زمان مأمون و معتصم است . مناظراتی با ملاحده دارد.

از جمله مناظرات او،مناظره ای است که شیخ مفید علیه الرحمة نقل فرموده است که روزی علی بن میثم وارد شد بر حسن بن سهل در حالی که یکی از ملاحده در پهلوی حسن نشسته بود و مردم از او عظمت و احتشام عظیم داشتند . علی بن میثم گفت : امروز چیز عجیبی دیدم ! به او گفتند: چه دیدی ؟ گفت : یک کشتی دیدم که بدون ملاح مردم را از جانب دجله به جانب دیگر می برد و هیچ نا خدا و کشتی بانی با او نبود .

آن مرد ملحد با حسن بن سهل گفت : اصلحک الله ! گوش به حرف این مرد مده که دیوانه است . گفت : برای چه ؟ گفت : برای اینکه خبر می هد که کشتی که چوب و جماد است و ابداً شعور و عقل ندارد و قوت و حیله ندارد مردم را به خودی خود بدون انسان از آب عبور میدهد .

 ابوالحسن علی بن میثم گفت:این مطلب عجیب تر است یا آبی که از آسمان می بارد بدون اینکه مدبری و خالقی آن را بفرستد و هم چنین روئیدن گیاه و درخت چگونه منکر می شوی که کشتی بدون ملاح حرکت می کند اما این عجائب آسمان و زمین را بدون خالق و صانع اعتقاد می کنی . آن ملحد مجاب و مفحم شد .

 

 

***روزی بهلول را بر در خانه­ ی ابوحنیفه گذر افتاد. او مشغول درس گفتن بود و می­گفت: من بر سه چیز ایراد دارم که خلاف عقل است:

اول آن­که می­گویند شیطان به آتش معذب خواهد گشت و حال آن­که وجود شیطان از آتش است. چگونه آتش، آتش را سوزاند. دیگر آن­که گویند: خدای تعالی را نمی­توان دید، این چگونه ممکن است که شیء وجود داشته باشد و دیده نشود. دیگر این که می­گویند خالق همه­ چیز خداست و همه­ چیز از جانب اوست با وجود این بنده مختار است و این خلاف عقل است. 

چون سخن بدین جا رسید، بهلول کلوخی از زمین برداشت و بدو افکند. کلوخ به پیشانیش رسید و بشکست و خون جاری شد. شاگردان ابوحنیفه بهلول را گرفتند. چون او را شناختند به سبب نزدیکیش با خلیفه، جرات نکردند که به او جسارتی کنند و از این واقعه نزد خلیفه شکایت کردند. 

خلیفه بهلول را طلبید. چون حاضر شد. خلیفه به او عتاب نمود و گفت: چرا سر ابوحنیفه را شکستی و بدو تعدی نمودی؟ بهلول گرفت: من نشکسته ­­ام!خلیفه امر نمود تا ابوحنیفه را حاضر کردند. ابوحنیفه با پیشانی بسته وارد شد. بهلول رو به او نمود و گفت: از من چه تعدی به تو شده است؟ ابوحنیفه گفت: کدام تعدی از این بیش که سر مرا بشکستی و تمام شب به سبب درد سر آرام و قرار برای من نبود. بهلول گفت: کو درد؟ عالم گفت: درد دیده نمی شود!

بهلول گفت: پس درد وجود ندارد دروغ می­گویی،چون تو می­گفتی که ممکن نیست شیء موجود دیده نشود. دیگر آن­که کلوخ ممکن نیست به تو صدمه زند، چون تو از خاکی و کلوخ نیز از خاک! همچنان که آتش، آتش را نسوزاند خاک هم در خاک اثر ننماید. دیگر آن­که من نبودم که زدم.

ابوحنیفه گفت: پس که بود؟ گفت: همان خدایی که همه ­ی کارها را از او می­دانی و بنده را نیز مجبور مطلق. هارون جواب او را بپسندید و ابوحنیفه شرمنده از آن مجلس برفت  

[ دو شنبه 1 / 6 / 1393برچسب:داستان بر وجود خدا, ] [ 23:27 ] [ خادم سیدالشهدا ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
درباره وبلاگ

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ان لقتل الحسین علیه السلام حرارة فی قلوب المؤمنین لا تبرد ابدا. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: برای شهادت حسین علیه السلام، حرارت و گرمایی در دلهای مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمی شود.جامع احادیث الشیعه، ج 12، ص .556
آرشیو مطالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





قالب وبلاگ و كد آهنگ

فروشگاه اینترنتی ایرانیان ماركت

اوقات شرعی ذکر روزهای هفته
width=133 height=133 type=application/x-shockwave-flash wmode="transparent">

پخش زنده حرم